فرشتگان از خداوند پرسیدند: خدایا تو که بشر را آنقدر دوست داری چرا غم را آفریدی ؟

خداوند فرمود : غم را به خاطر خودم آفریدم !

چون این مخلوق من تا غمگین نباشد به یاد خالقش نمی افتد

بزرگ ترین هدیه خدا

قرار شد از دنيا بنويسم ، از نامردياش ، از ناكامي هاش، از دست بد زمونه كه گريبانگير مون ميشه .خلاصه از بدي دنيا بنويسم اما بگم اگه منتظر نشستيد كه بگم اي اوف به اين دنيا ، لعنت به اين زندگي ، اي مرگ بيا و منو از دست اين دنياي پر از رنج خلاص كن.. بايد بگم كه سخت در اشتباهيد داريد وقتتون رو تلف مي كنيد چون من نمي  خوام اين حرفا رو بزنم!

مي دونم دنيا پر از سختيه همه ما براي يه بار هم كه شده به رنج اون دچار شديم بعضيها كمتر بعضها بيشتر؛  راستشو بخواين بايد يه چيري بگم ...يه روز ي رو زگاري من سراپا تقصير هم همين فكرو ميكردم مي دونيد زندگي اينقدر روي بدشو به من نشون داده بود كه از دستش خيلي خسته شده بودم همش با خودم ميگفتم اصلا براي چي به دنيا اومدم؟ قراره چي بشه؟ فايده موندنم توي اين دنيا چيه؟ همش درد.. همش رنج.. هر روز هم بارگناهم از ديروز سنگيتر ميشه.. پس چرا بايد بمونم؟..

مي دونيد منم فكر مي كردم مرگ بهتر از اين زندگيه چون آدمو از درد ها و رنجهاي دنيا خلاص مي كنه

مي دونيد من يه چيزي رو يادم رفته بود ، يه چيز خيلي مهم رو مي دونين چي رو ميگم؟

مي دونم كه مي دونيد اما من دوست دارم بگم تا دلم سبك بشه..

مي دونين من يادم رفته بود كه خدا بزرگترين نعمت رو به من داده كه من قدر اونو نمي دونم و دارم كفران مي كنم بزرگترين هديه خداااااااااااا نعمت حيات رو مي گم.. آره نعمت زنده بودن و زندگي كردن من يادم رفته بود كه اين رحمت خداست  نه محنت.. اون داره منو امتحان مي كنه،  اون به من فرصت داده تا ببينم چقدر ظرفيت دارم فرصت تولد  دوباره ...

مي دونين اون ميگه به اين دنيا اومدي ، بهت فرصت دادم تا ببيني چند مرده حلاجي خودم كه مي دونم اما مي خوام خودت هم بدوني... مي بينيد خدا چقدر مهربونه با اينكه مي دونه همه ما چيكار مي كنيم و كدوم راهو ميريم اما بازم به ما براي پيدا كردن راهمون فرصت داده...

اين ديگه گفتن نداره دنيا كه براي موندن نيست ما همه مسافريم اينجا محل گذزمونه  مگه روزي كه به اين دنيا  اومديم  چيزي با خودمون آورده بوديم كه بخوايم موقع رفتن با خودمون از اين دنيا ببريم

اما ما يه چيزي رو آورديم كه از اين دنيا نبود!  از اون دنيا بود،  خيلي با ارزش بود خيلي..  حيف كه به خاطر اين دنيايي كه  نمي نونيم با خودمون ببريمش اونو گم كرديم..

مي دونين چيه؟ معصوميت   ديدين چهره بچه ها چقدر پاك و مصومه،  چقدر لبخندشون بي ريا و زيباست اين به خاطر پاكيشونه مي دونين ما معصوميتمون رو از دست داديم  و بدتر از اون اينكه خودمون هم نمي دونيم اونو از دست داديم  ....  تازه اگه يه روزي  از خواب بيدار بشيم و بفهميم كه از دستش داديم اونقدر گذشته كه يادمون نمياد كي و كجا اين اتفاق برامون افتاده ... حالا اگه تا قيامت هم بشينيم  غصه بخوريم ديگه فايده نداره ..

آره با غصه خوردن كه كار درست نميشه با لعنت به زندگي كه نعمت خداست كه بر نميگرده اين همون فرصتيه كه براتون گفتم.... آره اگه فهميدي كه معصوميتت رو از دست دادي زندگي بهترين فرصت و نعمت خداست كه بهت داده كه بتوني جبرانش كني حداقل يه چيزايي رو ازش پيدا كني.. راه خدا هيچ وقت بسته نيست براي خدا هيچ وقت دير نيست به شرطي كه بخواي و همت كني ، خدا از آدماي نااميد كه يه گوشه ميشينن و غصه مي خورن خوشش نمياد

مي دونين اشكال ما آدما چيه؟ نعوذ بالله مهربوني و بخشندگي خدا رو با خودمون مقايسه مي كنيم واسه همينه كه ناميد ميشيم و دست از  تلاش، كوشش  و زندگي بر مي داريم نه خودمون نمي تونيم ببخشيم مي گيم  نه خدا منو نمي بشه خدا از من نيم گذره چون خودمون كه ضعيف النفسيم نمي تونيم از بقيه بگذريم...

 

 مهربوني خدا رو با خودش مقايسه كنيد نه با آدماي خاكي مثل خودمون

اونوقت مي بينيد كه هيچوقت براي پيدا كردن معصوميت از دست رفتمون دير نيست ، اونوقت ديگه قدر نعمت حيات رو مي دونيم ، اونوقت به جاي بد و بيراه گفتن به دنيا بهش دل نمي بنديم و اونو مي كنيم پلي براي رسيدن ، يه راهي براي پيوند خوردن....

مي دونين چرا قطره هاي ميرن به دريا؟ ها مي دونيد يا نه؟ چون همه قطره ها فرقي نمي كنه كه از كجا و كي شروع به حركت كردن بعضيا از دل زمين ؛ بعضيا از كوه ، و بعضيا از آسمون و با بارون اومدن اينا مهم نيست مهم اينه كه همه اونا يه روزي از دريا اومدن ،يه روزي از دريا جدا شدن،  همه ما قطره ها دلتنگ دريا هستيم ، اگه اينجوري نبود هر وقت كه توي كار دنيا گير مي‌كرديم دست به دامنش نمي شديم.....

مي دونيد همه ما بايد  به اصلمون برگريدم خيلي از  اين شاخه به  اون شاخه مي كنيم اما دريا جويي و دريا دوستي توي ذاتمونه نمي تونيم عوضش كنيم.....

حالا مي دوني چطور ميشه كه يه قطره به اين كوچيكي يه روزي به دريا ميرسه؟

 مي دونيد يه قطره تا كي مي تونه تنها اين همه راهو بره بالاخره خسته ميشه و يه جايي مي مونه ... مي دونيد وقتي قطره ها با هم برن ديگه قطره نيستن ميشن قطره ها و قطره ها ميشن رودهاي خروشان و رودخونه هاي پر تلاطم ، يه روخونه رو هر چقدر مسيرشو  تغيير بدي بازم راهشو كج مي كنه و ميره به دريا......... يه قطره توي جاي خودش جلويي رو هل ميده و قطره عقبي هم اونو هل ميده مي دونيد اگه يه قطره نفر جلوشو هل نده كسي هم اونو از عقب هل نميده ...

دريا پاداش قطره هايي هست  كه همدگيه رو هل دادن و به هم كمك كردن

اگه قطره اي و مي خواي بري به دريا بايد به قطره هاي ديگه كمك كني تا لياقت دريا شدنو پيدا كني چون دريا بخشنده است

نجار پیر


LiliumSamor1635.jpg

 

با ياد رونق عشق

 

نجار پيري خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد

  یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت

پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن  

حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت

میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند

صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند

اما نجار بر حفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد

سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد

، از او خواست تا به عنوان آخرين کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد

نجار در حالت رودربايستي ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار  راضي نبود

 . پذیرفتن ساخت این خانه را برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود

 برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی

 ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت 

 کار را تمام کرد  او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد

. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد زمان تحویل کلید

 ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست

از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری

نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد در واقع اگر او میدانست که

خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری

برای ساخت آن بكار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت

 برای ساخت آن بکار می برد . یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد

این داستان ماست

ما زندگیمان را میسازیم . هر روز میگذرد . گاهی ما کمترین توجهی

به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه

 میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم .

اگر چنین تصوری داشته باشیم ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن

 شرایط زندگی خود میکنیم . فرصت ها از دست می روند و

 گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم ، ممکن نیست

 


www.iranfars.ir

 

سلام دوستاي گلم حالتون چطوره ايشالله خوب و سلامت باشين

بچه ها يكي از پيوند هاي وبلاگ خيلي جالبه( دخترا و پسرا )خوشحال ميشم يه سري به اون وبلاگ بزنين.

در پناه حق

امروز کسی باش که واقعا آرزو داری

 
مهربان و باگذشت


ساده و شفاف

 
پاک و خالص

 
با انعطاف و مدد رسان

 
رنج و نگرانی را کنار بگذار

 
به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری

 
امور را از این پس همان طور به پیش بروند

 
درک کن که با خودخواهی و خود پسندی درد


جسمانی و رنج روانی را برای خود تدارک می بینی

 
"زندگی کن با مرام های واقعی چون محبت وعفو


وجودی عاشق

 
از خواسته نفس رها شو


و در وجود خویش به جای رنج دادن و ناسپاسی


به دنبال شوق و امید باش"


فقط یک روز بی ضرر باش

 
و برای همگان مفید باش

 
حقیقت را دریاب


نیت کلام و کردار و گفتارت را آرامش بده

 
اگر باورت نکردند

 
نهراس


بر ناتوانی خود برای رسیدن به خواستهای مهر آمیزت


غلبه کن

 
چنان با محبت رفتار کن که دلیلی برای شرمسار

 
بودن از خودت نداشته باشی


پیش داوری هایت را کنار بگذار

 
که رنج پیش از آن حتمی است

 
همین امروز از بخشش آکنده شو


کس نمی داند فردا چه در راه است

 
زندگی کوتاه است


درگذشته ها نمان

 
نگران آینده نباش

 
فقط یک روز لحظه های امروزت را باامید و اشتیاق به


سمت مسیر ی تازه و سپید ببر


در تاریکی به دنبال چه می‌گردی ؟

 
چرا نور را نمی جویی ؟


لا اقل یک روز کسی باش که واقعا آرزو داری

 

امشب خیلی دلم گرفته بود نمی دونم چرا بعضی وقتا ادم احساس تنهایی میکنه چقدر بده ادم ۲۰

سالش باشه ولی قلبش مثل یه بچه دو ساله باشه دلم برای خودم میسوزه که چرا همه بزرگ شدن اما

من هنوز مثل بچه هام یکی از دوستم میگفت تو خیلی با بچه ها راه میای اخه راست میگفت یه روز بچه 

داداش رو اوارده بود تو خوابگاه از ساعت ۷ صبح تا ۹ شب پیشم بود اخریا که دختر داداشش میخواست

بره انگار که من خالشما اینجوری گردنمو گرفته بود اشک می ریخت میگفت می خوام پیش خاله مریم

بمونم اخی چقدر دلم براش تنگ شده خیلی با نمک بود. ولی تصمیم گرفتم یکم برای خودم باشم از

 اینکه به همه گفتم چشم خسته شدم از اینکه  تحقیرم میکنن خسته شدم اخه من ادمم قلب دارم

امروز از دست خواهرم خیلی ناراحت شدم.بی خیال بچه ها برام دعا کنین خیلی زیاد یادتوم نره ها

 راستی بچه هاامشب میخوام نماز شب بخونم نه امشب دیگه هر شب دعا کنین خداازم قبول کنه

 خیلی دوستون دارم

در پناه حق

سلام دوستان خوبم

اخه بچه ها تعطیلات بین دو ترم ادم باید بره مسافرت خوش بگذرونه حال کنه برای خودش حالا این بابا 

مامان ما رو ببین به زور من و فرستادن کلاس اتوکد و لند اخه من نباید یه روز بی کار باشم امروزم موقع

انتخاب واحدم بود ۲۴ واحد برداشتم که ۷ ترمه تمام کنم اخه بعدش چی بشه این قدر به خودم سختی

 بدم وقتی نه در اینده کاریه نه چیزی .ولی بچه ها یه چند وقتی هست خیلی قلبم راحته که کار بد

 نمیکن نمازم سر موقع می خونم نمیزارم مامانم تو یه خونه کاری بکنه همه کارا رو من میکنم اخه

 مادره .

دیشب خیلی دلم گرفته بود مادرا  نمی دونم از چهره بچه هاشون از کجا میدو نه چه مشکلایی دارن

 دیشب مامانم امدم پیشم بدونی که کسی باشه منو گرفت تو بغلش نمی دونم چرا گریم گرفت اینقدر

 اشک ریختم تا سبک شدم مامانم هیچی ازم نپرسید گفت مریم تو خیلی بزرگ شدی اما برای من

 همون مریم کوچلویی که هر شب صدای گریه هات تا کجاها که نمی رفت اخه بچه ها من یه مریضی

 دارم که نمی تونم بگم .بعد از خدا هیچ کس و به اندازه مامانم و دوتاخواهرام دوست ندارم خدایا همیشه

 پیشم باشن تا هیچ وقت تنهایی رو احساس نکنم و زیر سایشون به همه ارزوهام برسم و دستمو جلوی

 کسی از نظر مالی و عاطفی دراز نکنم

خدایا کمکم کن

 



صداقت یک هدیه بسیار گران قیمت است...

آن را از انسان های ارزان انتظار نداشته باش.

SLOW DANCE
رقص آرام
Have you ever
watched kids

آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید

On a merry-go-round?
در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟

Or listened to
the rain

و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،

Slapping on the ground?

آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟

Ever followed a
butterfly's erratic flight?

تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟

Or gazed at the sun into the fading
night?

یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟

You better slow down.

کمی آرام تر حرکت کنید
Don't dance so
fast.

اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید
Time is short.

زمان کوتاه است
The music won't
last

موسیقی بزودی پایان خواهد یافت

Do you run through each day

On the
fly?

آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟
When you ask How are you?
آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،
Do you hear the
reply?

آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟
When the day is done
هنگامی که روز به پایان می رسد
Do you lie in your
bed

آیا در رختخواب خود دراز می کشید
With the next hundred chores
و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره
Running through
your head?

در کله شما رژه روند؟
You'd better slow down
سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید..
Don't dance so
fast.

اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.
Time is short.
زمان کوتاه است.

The music won't
last. موسیقی دیری نخواهد پائید
Ever told your child,
آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،

We'll do it
tomorrow?
"فردا این کار را خواهیم کرد"

And in your haste,
و آنچنان شتابان بوده اید
Not see
his

که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟
sorrow?

Ever lost touch,
تا بحال آیا بدون تاثری
Let a good
friendship die

اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،
Cause you never had time
فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟
or call
and say,'Hi'
آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟
You'd better slow down.
حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.
Don't dance
so fast.
اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید.
Time is short.
زمان کوتاه است.
The music won't last.موسیقی دیری نخواهد پایید.

When you run so fast to get somewhere
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
You
miss half the fun of getting there.
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.
When you worry and hurry
through your day,
آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،
It is like an unopened
gift....
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید..
Thrown away.

Life is not a

زندگی که یک مسابقه دو نیست!

Do take it slower


کمی آرام گیرید

Hear the


music

به موسیقی گوش بسپارید،

Before the song is over.


پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.

FORWARDED E-MAILS ARE TRACKED TO OBTAIN THE TOTAL COUN

روزهای کودکی

کودک که بودم چقدر آرزوها که داشتم برای بزرگ شدنم تا شب ها دیرتر به خانه بیایم و بخوابم و بیدار شوم

چقدر دوست داشتم

بی خبر از همه در قله ای ،بی انکه خواب لطیف شاپرکی از صدای نفس هایم آزرده شود همچو فاتحی مغرور بر بلندایی ایستاده باشم

چقدر دوست داشتم

صبح گاه زودتر از خورشید پرستش گر در اولین ساعات سحر که نوازش نسیم صبح  دم از مشرقی دور و از معبدی اهورایی با صورتم بازی میکرد و مست میشدم ان هنگام از چشمان  ماهیان بی تاب در قلابم زیبایی و صدف های دست نخورده و دلربایی پریان چشم ندیده را جویا شوم

چقدر دوست داشتم

شبی سرد در کلبه ای دور عشق بازی دو دلداده را انجا که گرمای اتش دوست داشتن شان گرمتر از اتش سرخ کنارشان بود لبخند با شکوه خدا را نقاشی می کردم

چقدر دوست داشتم

شب های زمستان با ادم برفی حیاط مان اولین الماس های برف را به روی گونه هایم احساس میکردم و با هم به حال تنها درخت حیاط مان که تنها بود می خندیدیم 

و چه خوب که  نمی دانستیم تنهایی چقدر سخت است

تنهایی چقدر سخت است  

سلام دوستای خوبم

بچه ها شنیدین میگن هیچ کار خدا بی حکمت نیست همینه تواین دو روز اخیر دو تا خبر شنیدم که خیلی خوشحالم کرد می تونم بگم برای چند لحظه هم شده از تو فکر اون بیرون رفتم خدایا شکرت برای چند ثانیه هم که شده خوشحالم کردی.

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتتت دارم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

روز ها گذشت و او منتظر ماند تا بیایی ... !

آن روز مادرت را محکم در آغوش کشیدی، به صورتش نگاه نکردی که مبادا گریه اش را ببینی ...

 آن وقت بغضی را که با سختی، در گلویت نگه داشته بودی، می ترکید

 و اشک هایی که پشت حصار مژه هایت گرفتار بودند، طغیان می کردند...!!!

 آن روز ها هنوز دست روزگار، با خطی از پیری، صورت مادرت را نقاشی نکرده بود!!!


 مادرت به قربان قد و بالایت رفت و تو از پیش مادرت رفتی...!

 باید می رفتی! ... خدا به همراهت !...



آخرین نامه ای که نوشتی، با همیشه فرق داشت ...!

 چرا نوشتی:" مادر برایم گریه نکن..."

بعد از آن نامه، جور دیگری منتظرت بود ...

 منتظر خودت، نامه ات، یا خبر شهادتت...!

 


خودت را می خواست، ولی فهمیده بود نباید دل ببندد...!

 آمد...

 نه خودت، نه نامه ات، خبر شهادتت آمد...

 دیده بودند که جاذبه ات باز هم کار دستت داد ...

 حتی گلوله های تفنگ هم مجذوب جذابیتت شدند...!

و همسنگرت دید که جاماندی، زیر پای عراقی ها و زنجیر تانک ها ...

 

ماندی تا امروز ...

 امروز مادرت تو را در آغوش گرفته است ...

 خیلی محکم تر از قبل ...!

می ترسد از اینکه دوباره تنهایش بگذاری ...!

 تازه تو را از زیر خروار ها خاک بیرون آورده اند ...!

اما باز هم از آغوش مادرت رفتی ...!

و او اینبار، با چهره ای ستم دیده از روزگار و قدی خمیده از بار فراق ...

 آغوشش پذیرای توست ...!!!

 


اللهم عجل لولیک الفرج ...

التماس دعا ...

سلام دوستان خوبم من برای یه مدت مجبورم وبلاگمو ترک کنم ممنون این مدت تنهام نذاشتین برام دعا کنید در پناه حق

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم