با بنده
داشتن کنار ساحل قدم میزدن
هرجا میرفتن رد پاشون می افتاد روماسه های ساحل
دوجفت رد پا.
خدا وبنده درد دل میکردن مثل دوتا دوست
خدا میگفت بنده گوش میکرد
بنده میگفت خدا گوش میکرد.
یهویی طوفان شد
موجای بزرگ بلند شدن
اومدن سمت ساحل
بنده ترسید
یهویی بر گشت به پشت سرش نگا کرد
دید فقط یه جفت رد پاهست
عصبانی شد
داد کشید
"خدا حالا که سختیا اومد منو تنها گذاشتی رفتی؟"
"خدا یا حالا که گرفتاریا اومد تنهام گذاشتی رفتی؟"
"خدایا این بود رسم رفاقت؟"
"این بودجواب اون همه به حرفات گوش کردنهام؟"
خدا جواب داد:
آروم باش بنده ی من
من تورو تنهات نزاشتمو نمیزارم هیچوقت
تو تو آغوش منی
من ازت دور نشدم
وقتی دیدم موجا اومدن
تورو گرفتم آغوشم تا تو
آسیب نبینی
اون جفت رد پا هم که میبینی
رد پای منه ![]()
بازم زود قضاوت کردی بنده ی بدددددددددددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟

اینم یک جرعه آرامش تقدیم به تمام دوستان عزیزم










نميدانم زندگي چيست؟ اگرزندگي شكستن سكوت است كه من سكوت