یه روز خدا

با بنده

داشتن کنار ساحل قدم میزدن

هرجا میرفتن رد پاشون می افتاد روماسه های ساحل

دوجفت رد پا.

خدا وبنده درد دل میکردن مثل دوتا دوست

خدا میگفت بنده گوش میکرد

بنده میگفت خدا گوش میکرد.

یهویی طوفان شد

موجای بزرگ بلند شدن

اومدن سمت ساحل

بنده ترسید  

یهویی بر گشت به پشت سرش نگا کرد

دید فقط یه جفت رد پاهست

عصبانی شد

داد کشید

"خدا حالا که سختیا اومد منو تنها گذاشتی رفتی؟"

"خدا یا حالا که گرفتاریا اومد تنهام گذاشتی رفتی؟"

"خدایا این بود رسم رفاقت؟"

"این بودجواب اون همه به حرفات گوش کردنهام؟"

خدا جواب داد:

آروم باش بنده ی من

من تورو تنهات نزاشتمو نمیزارم هیچوقت

تو تو آغوش منی

من ازت دور نشدم

وقتی دیدم موجا اومدن

تورو گرفتم آغوشم تا تو

آسیب نبینی

اون جفت رد پا هم که میبینی

 رد پای منه

بازم زود قضاوت کردی بنده ی بدددددددددددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟

اینم یک جرعه آرامش تقدیم به تمام دوستان عزیزم

سلام دوستان گلم حالتون خوبه كه خداروشكر

امروز يه نفر برام نظر گذاشته بود خيلي جالب بود يه سايت داده بود گفته بود اگه بياي تو سايت كل غماي دنيا يادت مره جالب بود برام رفتم تازه تازه عضو هم شدم ولي بابا عجب بي معني بود وبلاگش حالا بايد حذف كنم اسممو به درد بچه هاي خوش گذرون مي خورد نه به درد ما ما چكارمون به اين كارا

 

ارامش
 
 
 
من گاهی اوقات مجبورم

به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش آسوده است

چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست....
 

 

شكسپير ميگه:

خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ...

                       خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد !

                                         خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ...

                                                        خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد!

 
دو دوست در بيابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا كردند. يكي به ديگري سيلي زد. دوستي كه صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هيچ حرفي روي شن نوشت: « امروز بهترين دوستم مرا سيلي زد».
آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه اي رسيدند و تصميم گرفتند حمام كنند.
ناگهان دوست سيلي خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.
او بر روي سنگ نوشت:« امروز بهترين دوستم زندگيم را نجات داد .»
دوستي كه او را سيلي زده و نجات داده بود پرسيد:« چرا وقتي سيلي ات زدم ،بر روي شن و حالا بر روي سنگ نوشتي ؟» دوستش پاسخ داد :«وقتي دوستي تو را ناراحت مي كند بايد آن را بر روي شن بنويسي تا بادهاي بخشش آن را پاك كند. ولي وقتي به تو خوبي مي كند بايد آن را روي سنگ حك كني تا هيچ بادي آن را پاك نكند.»
 

نازد به خودش خدا که حيدر دارد
 
 درياي فضائلي مطهر دارد
 
همتاي علي نخواهد آمد والله
                                             
     صد بار اگر کعبه ترک بردارد

 

سلام دوستان عزیزم حالتون چطوره؟

یک سوال دارم ازتون چرا ما ادما هیچ وقت ارامش نداریم ؟

اول جواب خودم:

چون برای چیزایی که داریم خداروشکر نمیکنیم بد شدیم هرلحظه خدارو احساس میکنیم اما ازش روبرگردوندیم دلیلش ناشکریه.بچه ها امروز پس از ۶ ماه سختی توی زندگیم از دست دادن ارامشم رو اواردن به کارایی خدا دوست نداره اگر ما ادما قدرتمند ترین باشیم ارامش نداریم چون خدا رو نداریم  خدایا من امروز توبه میکنم منو ببخش کارای که کردم ناشکریایی که کردم خدایا فقط میخوام تو باهام باشی منو قبول کنی بگی بندم داره گریه میکنه ادم شده خدایا منو ببخش

منتظر جواب های شمام تا ثبتشون کنم ممنون

 

بچه شما هم نظرای خودتونو بگین تا توی همین قسمت ثبتش کنم یادتون نره ها

روزی، ما دوباره کبوترهایمان را، پیدا خواهیم کرد.
و مهربانی، دستِ زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود، بوسه است
و هر انسان، برای هر انسان
برادری ست.


روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:

«شما برای چی می نویسید استاد؟ »

برنارد شاو جواب داد:

«برای یک لقمه نان»

نویسنده جوان برآشفت که:

«متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! »

وبرنارد شاو گفت:

«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! »

 

 

سرتاپا گوش



آبراهام لينكلن يك جمله معروف دارد و آن اين است:

« اگر زبانت را ببندي و ديگران در مورد حماقتت به ترديد بيفتند خيلي بهتر است از اينكه لب به زبان بگشايي و همه را به يقين برساني كه احمقي.» براي زيبا بودن نيازي نيست كه كلمات قصار به كار ببريد و مدام حرف بزنيد. هرچقدر بيشتر به ديگران گوش دهيد و حرف‌هاي‌شان را درك كنيد آن‌ها بيشتر دوست‌تان خواهند داشت. هرگز ميان صحبت كسي نپريد يا خود را بي‌علاقه نشان ندهيد، در طول صحبت خود را نخارانيد _حتي اگر ضروري بود_ اين كار را نكنيد چون در غيراين صورت نه تنها زيبا نخواهيد بود بلكه مورد تنفر هم قرار خواهيد گرفت. مستقيم به چشمان مخاطب‌تان نگاه كرده و صحبت‌هايش را با پرسيدن سوال دنبال كنيد اما با همه اين اوصاف يادتان باشد نمي‌شود همه مردم را راضي نگه داشت و براي همه زيبا و محبوب بود.

http://mohammad-farda.persiangig.com/new_folder/exvgqms3ut3wg4ls2eig.jpg

از استادم پرسیدم:آیا قلبی که شکسته باز هم می تواند عاشق شود؟
استاد گفت:بله می تواند.
پرسیدم:آیا شما تاکنون از لیوان شکسته آب خورده اید؟..


استاد پاسخ داد:آیا شما بخاطر لیوان شکسته از آب خوردن دست کشیده اید؟؟؟؟؟؟

عقل چه کسی کامل است؟

 

مادر کودکش را شیر می دهد
و کودک از نور چشم مادر
خواندن و نوشتن می آموزد

وقتی کمی بزرگتر شد
... کیف مادر را خالی می کند
تا بسته سیگاری بخرد

بر استخوان های لاغر
و کم خون مادر راه می رود
تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود

وقتی برای خودش مردی شد
پا روی پا می اندازد
و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید :

عقل زن کامل نیست ...

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که
بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم

الو ... خونه خدا ؟ الو ... الو... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونهء خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟ یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس . بله با کی کار داری کوچولو ؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم ... قول داده امشب جوابمو بده . بگو من میشنوم . مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ... هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم . صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره ؟؟؟؟ فرشته ساکت بود . بعد از مکثی نه چندان طولانی: نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟ بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت : اصلا اگه نگی خداباهام حرف بزنه گریه میکنما ... بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛ بگو زیبا بگو . هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو ... دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت: خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا ... چرا ؟ این مخالف تقدیره . چرا دوست نداری بزرگ بشی؟ آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟ نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم . مگه ما باهم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد... خدا پس از تمام شدن گریه های کودک: آدم ، محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه... کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان میخواستند . دنیا برای تو کوچک است ... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی ... کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخند برلب داشت ، آرام و آسوده ، در آغوش خدا به خواب فرو رفت.